آرمیــــــتا بانوآرمیــــــتا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرمیتا بانو (فرشته آرامش و نعمت)

نیم سالگی

سلام. هم اکنون با یه دخمل نیم ساله طرف استین! اهم اهم! مامانم درس داره بخاطر همین با عجله مینویسم. (یعنی مینویسه!) این اولین مزه ای که من چشیدم: پوره سیب. خوشمزه بود: و اما اینم اولین غذایی که خوردم: لعاب برنج: زیاد خوشمزه نبود! یعنی هییچ مزه ای نمیداد: اینم جشن کوچولوی خودمونی برای نیم سالگیم: این یکی به نظر خیلی خوشمزه میومد، اما مامی و ددی نزاشتن ازش بخورم.... اینم اولین سفیدی که روی خیابونا دیدم. خیلی عجیب بود. مامانم اینا بهش میگفتن : برف! خیلی هم سرد بود. ...
23 دی 1391

مرواریدای سفید

سلام. از اونجایی که مامانی سرش خیلی شلوخه، نمی تونه هر روز بیاد و اینجا رو باز کنه برای من تا من بحرفم و اونم بجام تایپ کنه. اما از اونجایی که من شصغیتی به شدت مدنی تشریف دارم، ازش مصرانه خواستم تا حداقل هفته ای یه بارم که شده بیاد اینجا تا من بتونم تجربیات لذت بخش و احیانا" ناخوشایندم از این زندگی جدیدمو براتون بنویسم. و اما این هفته: این هفته اتفاقات زیادی افتاد. روز اول هفته یعنی شنبه ٩ دی ماه ٩١ یه پرستار با دخترش اومده بود که مثلا" تست پرستاری بده! اولش من ازش ترسیدم. اما انقد بهم لبخند زد و باهام حرف زد که دیگه منم دانکی شدم...... اما مامانم باهوش تر از این حرفا بود و با چهار تا چاخان خام نمیشد. من نمیدونم چرا اما مامانی از انت...
16 دی 1391

پرستار

سلام. چند روزه مامی شدیدا" دنبال پرستار واسه منه. گزینه های مختلفی بهش پیشنهاد شده که فعلا" یکیشونو انتخاب کرده. قرار شده شنبه بیاد ببینم اصن ازش خوشم میاد یا نه؟! و اما کارای جدیدم: جدیدا" با دهنم صدا در میارم. یه صدایی شبیه "تق تق" خیلی بانمکه. تازه شم فوت کردنم یاد گرفتم! با دهنم حباب میسازم و بوووووووه می کنم. چند روزه درگیر پاهامم و تلاش می کنم بگیرمشون. آخه این تیکه گوشت کوشولو با اون پنج تا زائده بامزه اش، چیز خوشمزه ای به نظر می رسه! باید امتحانش کنم! تازه ببین! بالاخره مففق شدم هردوتاشو بگیرم، آخ جون! هورااااااااااااااااا!   ...
6 دی 1391

و اینک آخرالزمان

سلام. الان غروب روز جمعه 21 دسامبر 2012 است. روزی که مدتهاست خیلیا منتظرش بودن.... و البته همونطور که متوجه شدین، هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و بنده و همنوعانم سُر و مُر و گنده هنوز روی این کره خاکی نفس می کشیم! راستش دیروز من فیلم "وان هلسینگ" رو دیدم که یه فیلم اسطوره ای در مورد جنگ میان خیر و شر و پلیدی و پاکی بود و طبق معمول خیر و پاکی پیروز میشد رو دیدم. من که همیشه عاچق این نوع فیلمام. بعدشم یه شامی و یه جشن یلدایی کوچیک سه نفره گرفتیم. تو هم که معمولا" غروبا منتظری تا من باهات بازی کنم و بخندونمت، دیشبم با چشمات ازم خواستی باهات بازی کنم و منم بی خیال دنیا کلی خندوندمت و خندیدم. بعدشم عکس بازی و تنقلات و هندونه و... به خودم که ا...
1 دی 1391

شب یلدا و آخر دنیا

سلام. امشب اولین شب یلدای زندگی توئه. بلندترین شب سالت مبارک عزیزم. فردا هم که قراره شوخی شوخی دنیا تموم بشه! یادمه توی سریال قصه های جزیره هم یه بار قرار بود دنیا به آخر برسه و وقتی قرار بود هرکس هرچیز باارزشی داره با خودش بیاره، فیلیسیتی با سیاست بچه گانه اش کارت های تشویقی و لوح تقدیراشو آورده بود شاید اون دنیا به دردش بخوره!!! من هیچی ندارم که پشتوانه ام باشه اون دنیا. فقط تو رو دارم. میگن نوزادا اون دنیا شفاعت پدر و مادرشونو می کنن، امیدوارم تو هم بتونی شافی ما باشی.... (لباس هندونه ایم برام کوچیک شده و یه دونه دیگه هم دارم که واسم بزرگه.)   مامان این چیه جلوی من؟ خوردنیه؟ به نظر خوشمزه میاد، میشه بچشم؟ ...
1 دی 1391

گل از حموم دراومد!

سلام. ٢ هفته است که حتی بدون کمک بابایی می برمت حموم. تو هم عاشق حمومی. جمعه پیش هم بابات یهو موهاتو در یک حرکت انتحاری کوتاه کرد. آخه خیلی بلند شده بودن. مبارکت باشه گلم. اینم عکس حموم زنونه ای که با هم رفتیم: ...
29 آبان 1391
1